chamran_kids
دنبال کننده
10
پست
765
مجتمع آموزشی شهید چمران اینجا کودک سبک زندگی اسلامی را بازی می کند.
پست های مشابه
chamran_kids
نمایش قاشقی؟🙄مگه داریم⁉️🤨🤔 . ماجرا از اینجا قراره که... امروز سرو کله ی قاشق قصه گو تو کلاس پنج ساله ها پیدا شد و براشون داستان گفت🤩 . بعدش خاله ها به بچه ها یه سری وسیله دادند و تصمیم گرفتند برای قاشقک، کلی دوست درست کنند که تنها نباشه😁 . و اما داستان به اینجا ختم نشد و آدمک های قاشقی باهم جلسه برگزار کردند، درباره احساساتشون باهم حرف زدند، بعدش هم یه نمایش حسابی اجرا کردند😎😊 . پ. ن: تو این فیلم چندثانیه از فعالیت قاشقی بچه ها رو تماشا کردید. میتونید از این روش ساده و کاربردی برای تقویت تعاملات اجتماعی و شناخت هیجانات بچه ها استفاده کنید✅ . ⭕این پست رو ذخیره کنید و برای مربی هایی که میشناسید بفرستید☘️ . #حسینیه_کودک_شهید_چمران #شناخت_هیجانات #نمایش #کاردستی #بازی_کودک #آموزش_بازی_محور
22 اسفند 1400 18:20:29
0 بازدید
chamran_kids
کتاب مذهبی خوب؟🤔🤯 . از خیلی وقت پیش دوست داشتیم به صورت منسجم کتاب هایی که راجع به خدا، دعا و خلاصه اینجور مسائل است معرفی کنیم. کتابهایی که به درد بچه ها میخورند. شاید از همان وقتها که در نمایشگاه قرآن و نمایشگاه کتاب دنبال کتابهای خوب مذهبی بودیم. یا شاید وقتی چند باری رفتیم به چند انتشارات کودک که معروف بودند و کتابهای مذهبی زیادی داشتند و دستِ آخر، نهایتا با یکی دو کتاب یا دستِ خالی بیرون آمدیم. . یادم هست در نمایشگاه دائمی کتاب کودک و نوجوان با دوستم که از معلمهای ادبستان بود، هر کدام روی چهارپایه ای نشستیم و دانه دانه کتابهای مذهبی را تندتند میخواندیم تا ببینیم به درد بچه ها میخورد یانه؟ از آن بازدیدِ یکی دوساعته دست خالی بیرون نیامدیم ولی خب نتوانستیم تعداد قابل توجهی کتاب خوب مذهبی پیدا کنیم. نتیجتا با کوله باری پر از کتاب داستانهای معمولی خوب☺️ و چند تا کتاب مذهبی بیرون آمدیم. . جالب اینکه از یکی دو مجموعه که مربوط به امامها بود از هر کدام فقط دو سه داستان خوب جدا کردیم که کلی باعث خنده ی دوستانمان شد. مثلا از یک مجموعه فقط داستان امام کاظم ساده و روان بود و الباقی اش همه داستانهای سخت داشتند یا تصویرها مناسب نبود. . خلاصه به عنوان یک مدرسه که داعیه ی مذهبی دارد هر جا گفتند کتاب مناسب مذهبی برای بچه ها چاپشده سعی کردیم سریع نسخه ای تهیه کرده و بررسیش کنیم ولی بعد از سالها گشت و گذار در این فضا، تعداد کتابِ قابل قبول از نظر ما، خیلی دندان گیر نبوده است. . به مناسبت شروع ماه رمضان فکر کردیم شاید بد نباشد همان اندکی را که با خون دل پیدا کردیم و البته با بچه های رده های سنی مختلف در حسینیه کودک و ادبستان شهیدچمران محکشان زدیم خدمتتان معرفی کنیم شاید به این بهانه فرجی شده، و تعداد این کتابهای با کیفیت روز به روز بیشتر شود. . پ. ن: از تمام کسانی که در این سالها سعی کردند بچه ها را به شیوه ای درست و در قالب متنهای ساده، کوتاه، روان و قابل فهم و البته تصویرهای جذاب و دلنشین، با دین آشنا کنند ممنونیم. تلاش شما برای ما بسیار ارزشمند است. ان شاءالله در آینده تمام کودکانی که روزی با کتابهایتان سرگرم شدند سهیم هستید. چه خوب که هزاران بار فرصت زندگی کردن دارید.... . ❗❗❗این پست رو سیو کنید و منظر پست های بعدی باشید چون قراره بهتون کتاب معرفی کنیم😉😎 . #کتاب_کودک_نوجوان #نمایشگاه_کتاب_کودک #کتاب_خوب#معرفی_کتاب_خوب #کتاب_مذهبی_کودک#چمرانی_ها #کتاب_خوانی #کتاب#کتاب_مذهبی
28 فروردین 1400 12:38:07
0 بازدید
chamran_kids
💡 توقع مان که از کودک بالا می رود، دیگر فرقی نمی کند فرزندمان یک ساله است یا ده ساله. از کودک یک ساله توقع استقلال داریم و از کودک هفت ساله توقع کامل خوب خواندن و خوب نوشتن...گاهی یادمان می رود که با این توقع ها چه بر سر کودکانمان می آوریم. همه چیز، به جایش و در سن خودش، خوب است. مدتی است که پروژهی نویسندگی را آغاز کردهایم. تفاوت پروژهی نویسندگی کلاس چهارم با پروژهی نویسندگی سالهای قبل چیست؟ کلاس اول که بودیم نمیتوانستیم بنویسیم. با راهنماییهای بسیار زیاد مربی و بهکمک تصاویر، کلمات را به هم وصل میکردیم و جمله مینوشتیم. کلاس دوم، از روی کتابها رونویسی میکردیم و خودمان داستانی نمینوشتیم. کلاس سوم، باید داستانی را که مربی ساختهبود، مینوشتیم. فرقش با کلاس دوم این بود، که میتوانستیم جاهایی از داستان را با خلاقیت خودمان تغییر دهیم. اما امسال میخواهیم طرح داستان خودمان را بریزیم؛ یعنی خودمان داستانی را طراحی کنیم و بهوجود آوریم. براساس آنچه از کتاب خودت داستان بنویس خواندهبودیم، شروع کردیم به طراحی داستان. مربی: علی حاجی اکبری #کلاس_چهارم #کودک #توقع #آموزش #فارسی #نویسندگی #چمرانی_ها #ادبستان_پسرانه_شهید_چمران #مجتمع_آموزشی_شهید_چمران
06 آذر 1398 16:13:53
0 بازدید
chamran_kids
یه وقتایی هم باید اینجوری کودکی کرد🤩🤯 . همه باهم فرش های حسینیه کودک رو جمع کردیم، آخه قرار بود یه فعالیت هیجان انگیز داشته باشیم....😃 . بعدش خاله با کلی دستکش نرم و سفید از راه رسید، و تو ذهن همه این سوال بود که:" یعنی داخلش چی میتونه باشه؟🤔 برف؟ نمک؟ شکر؟ باید خوب نگاهش کنیم... خوب لمسش کنیم... حتی یکم ازش مزه کنیم... خودشه، آرد و نشاسته ی لطیف و قشنگ!" 😇 . ✅آرد بازی و نشاسته بازی یکی از بازی های دست ورزی، لمسی و حسی فوق العاده برای بچه های ۴و ۵ ساله ست که حواس شون رو تحریک میکنه و دست های کوچیکشون رو توانمند؛ حالا اگه در جمع دوستانشون و با قصه انجام بشه، مهارت و روابط اجتماعی شون هم تقویت میکنه🤗 . پ.ن: تو این فیلم، حسینیه کودک توسط ۵ ساله های چمرانی سفیدپوش شده🤭😁😍 . #حسینیه_کودک_شهید_چمران #مهد_کودک #آرد_بازی #بازی_کودک #کودکی #دست_ورزی #بازی_لمسی #نشاسته_بازی#فعالیت_دست_ورزی
19 دی 1400 07:53:22
0 بازدید
chamran_kids
. يكى از اهداف آموزشى در كلاس سوم تقويت روحيه مسئوليت پذيري است. . #منظم_كردن_كلاس_احساس_مسئوليت #ادبستان_پسرانه_شهید_چمران #مجتمع_آموزشى_شهيد_چمران
09 آبان 1397 06:03:30
0 بازدید
chamran_kids
#ورق_بزنید . خوابگاه دختران . 📝قسمت دوم . جنگ تمام شد. مملکت داشت نفس راحتی می کشید. در بین نفس های بریده بریده ی مردم، ما دختران دهه شصتی به سن مدرسه رفتن رسیدیم. خانواده هایمان که با کلی زحمت ما را تا آنسن بزرگ کرده و به سرانجام رسانده بودند ماندند در چند راهیِ انتخاب مدرسه های جورواجور. مدرسه های دولتی کماکان مورد توجه بود، مدارس شاهد خیلی سر زبانها افتاده بود و کم کم زمزمه های تاسیس غیر انتفاعی ها، نمونه دولتی ها و فرزانگان هم در جامعه پیچیده بود. . من خودم دوران ابتدایی را در مدرسه شاهد گذراندم. مدرسه ای که در هر کلاس فقط چند نفر بودیم که پدر داشتیم. اینقدر تعداد بچه های شهدا زیاد بود که آدم از پدر داشتن خودش همیشه خجالت زده بود. غم های دوستانمان، زندگی متفاوتشان و خاطراتی که در عالم بچگی می شنیدیم باعث شده بود خیلی هم بچه نمانیم. هنوز هم قیافه آن بچه ها و خاطراتشان به وضوح در ذهنم مانده. ما در مدرسه قانون هایی داشتیم که لازم الاجرا بود. به طور مثال بالشت های کوچکی همراه خودمان به مدرسه برده بودیم و باید بعد از ساعت ناهار بالش را روی نیمکت گذاشته و می خوابیدیم. هرچقدر الان دنبال فرصتهای چند دقیقه ای برای خواب هستیم در کودکی از هر فرصتی که منجر به خواب میشد بیزار بودیم و در نتیجه باعث ناراحتی معلممان میشدیم. نمونه دیگری از این قانونها این بود که باید مقنعه هایمان را در می آوردیم و حتما هم تل سفید رنگی روی موهایمان میزدیم. غیر از دیدن ناخنها، چک کردن سر و وضع ظاهری هر روز تلها هم چک میشدند و اگر یادمان رفته بود توبیخ میشدیم. در حیاط مدرسه نباید خیلی می دویدیم یا کارهای عجیب و غریب می کردیم. یک بار نمیدانم چه اتفاقی افتاده بود که گفتند مدیر مدرسه حیاط رفتن را ممنوع کردند. معلمها از هر کلاس چند نماینده انتخاب کردند و در یک مدل کمی نمایشی ما را به دفتر مدیر بردند که از ایشان عذرخواهی کنیم. این افتخار را داشتم که یکی از نمایندگان باشم.من خودم قیافه مدیر را تا قبل از آن خیلی ندیده بودم و دفترش در عالم بچگی به نظرم خیلی با ابهت آمد. خلاصه با جملاتی که یادمان داده بودند عذرخواهی کردیم و ایشان بچه ها را بخشیدند. . ادامه مطلب در کامنت اول 👇
11 تیر 1399 18:56:06
0 بازدید
ادمین چمران
0
0
. معلم ها کجای زندگی بچه ها هستند؟ و بچه ها کجا زندگی معلم ها؟ . این متن مربوط به زمانی است که عموی پسرهای پیش دبستانی چمران، خودش را به بیمارستان رساند تا احوالی از خانواده ی شاگردش که در کما رفته بپرسد. به سرعت پیام به تمام پایه های مدرسه ارسال شد:👇🏻 "بسم الله الرحمن الرحیم 🛑یا من اسمه دوا و ذکره شفا متاسفانه طی سانحه ای یکی از بچه ها پیش دبستانی حادثه جدی براشون پیش اومده و الان در کما هستند. خواهش میکنم هر چقدر از دستتون برمیاد دعا کنید و بسپارید دعا کنن ان شالله به لطف امام رضا برگردن." و این متن بعد از رفتن همان شاگردش است...👇🏻😔💔 "سلام و عرض ادب خدا ان شالله به خانواده علمی صبر عطا کنه مصیبت خیلی سختیه داغش به دلمون موند و قد کشیدنشو ندیدیم... خاطراتی که یه زمانی میتونستن دلیلی برای شاد بودن باشن الان آیینه دق شدن... خدا بخیر بگذرونه و به دل مادرش رحم کنه." ما چه میدانیم در دل عموی جوان تازه کار چمرانی چه میگذرد؟ وقتی تنهایی و موبایل به دست از این طرف حیاط میدوید آن طرف و با بچه های آن طرف خط تفنگ بازی میکرد، به امید شاد کردن بچه ها بود. بچه هایی که تمام عشقشان این بود هفته ای یکبار بیایند و عمو را ببینند یا تصویرش را در فضای کوچک اسکایپ نگاه کنند. فردا عمو دوباره کلاس آنلاین دارد و این بار غمی بزرگ بر دلش است... تازه عموها، مثل خاله ها خیلی راجع به هر چیزی حرف نمیزنند... عمو ماند و آیدی محمدعلی علمی.....و داغی که برای همیشه بر دلش ماند....داغ بزرگ شدن و قد کشیدن پسر بچه ای سرزنده.... . این متن تقدیم میشود به عموی پیش دبستانی، تمام عموهای چمران و تمام معلم های دنیا که شاگردی را ازدست دادند و داغی بزرگ بر دلشان نشست....داغی که هیچ وقت سرد نمیشود! . پ.ن۱: میشد عکس هایی به شیوه خبرگزاریها گذاشت، از لحظه ای که مادرِ محمدعلی، عموی پسرش را دید، از لحظه ای که پدر محمدعلی و عمو همدیگر را در آغوش گرفتند و زار زدند، از لحظه ای که عموی پیش دبستانی، لحظه ی تدفین شانه هایش لرزید و از لحظه تلقین خواندن که عمو دوزانو روی سنگ ریزه ها نشست... . ولی عکسی نمیگذاریم. نه از عموی پیش دبستانی ها و نه باقی عموها که همه خودشان را به مراسم رساندند و عقب تر از همه ایستادند و خداحافظی بقیه با پسرک را نگاه کردند. خاطره ی ما و عموها با محمدعلی همان خاطرات شیرین کودکی باشد. همان دویدن ها، تیراندازی ها و خندیدن ها.... پ.ن۲: از آن بالا باز هم با عمو تفنگ بازی کن! محمدعلی بدو... عمو منتظرته ها....😭🖤 #معلم_آرزوها #مدرسه_آرزوها#معلم #معلم_داغدار#شاگردان_کوچک#کودکان_پاک