پست های مشابه

kermaninarges_psych

وینی کات تاکید می‌کند: اگر خود را با این فرآیند طبیعی تطبیق دهیم، می‌توانیم این مکانیزم های پیچیده را به طبیعت واگذاریم و خود بنشینیم و تماشا کنیم و بیاموزیم. بسیاری از والدین در فرزند پروری موفق بوده اند، ولی از چیزهایی که در درون خودشان که در موفقیت نقش داشته، نا آگاه اند. گاهی اون قدر ذهن و روح مان درگیر فرآیندهای خود ساخته است که نشستن و تماشا کردن را به کل از یاد می‌بریم. نکته طلایی آن که ما فقط باید محیط امن را برای بالیدن خود و کودکانمان فراهم کنیم.

16 تیر 1400 07:26:09

0 بازدید

kermaninarges_psych

حالم سرجا نبود. روز سختی را از لحاظ ارتباطات شغلی گذرونده بودم. سرم داشت می‌ترکید. رفتم براش قصه بگم. دراز کشید و گفت کاشکی الان تو طبیعت بودیم و ستاره ها رو تماشا میکردیم. گفتم آره، خیلی خوب بود. ولی این که آدم تو خونه خودش تو آرامش بخوابه هم خیلی عالیه. حس خوبم را گرفت و زیر پتو جابجا شد. دلم میخواست براش از دلتنگی های امروزم بگم. ولی آب دهنم را قورت دادم و از درخت های آلبالو گیلاس بچگی ام گفتم. همین موقع ها که همسن تو بودم، ۵ یا ۶ ساله. همین موقع های سال که می‌شد تو حیاط خونه آلبالو ها می‌رسید. و آماده چیدن میشد . باهاشون گوشواره درست میکردیم. خنکی آلبالو های پشت گوشم را هنوز حس میکنم. خندید، ‏مامان چه قدر شاد بودی! شاد بودم؟ مطمئن نیستم! خوشحال شدم که خیلی چیزهای دیگه را نگفتم. خیلی از دلتنگی ها از مادر بودن توی جامعه بزرگسال. با ادعاهای فمینیستی! و واقعیت های محدود کننده و بی اعتبار کننده. خوشحال بود. خوابید. واقعیت مثل شمشیر دو لبه میمونه. من مادر حق ندارم فشارها و استرس های زندگی بزرگسالانه خودم را به کودکم نشون بدم. ولی مجبور هم نیستم تمام مدت خوشحال ترین مادر دنیا باشم و اون هیج وقت یاد نگیره که با غم یا بقیه نگرانی ها در این دنیا چی کار باید کرد! #درد_دل_برای_کودک_ممنوع #حق_تو_شاد_بودنه #حق_من_شادی_از_شادی_تو

25 خرداد 1400 06:26:24

2 بازدید

kermaninarges_psych

خیلی اوقات وقتی کودکان را در حال داد زدن، عصبانیت و بد رفتاری میبینم. و رفتارش به شدت کلافه مون میکنه. خوبه که یک لحظه از خودمون بيرون بیایم. و سعی کنیم نیت پشت رفتارش را پیدا کنیم! شاید اون در حال دست و پنجه نرم کردن با چیزیه که زبانی برای بیانش نداره! رفتار اون مطابق با چه تصوریه که ما اون تو دهنمون ساختیم؟ وقتی پس ذهن ما اون یه بچه حرف گوش نکن و بد رفتاره، چه طور انتظار داریم چه طور انتظار داریم جور دیگه ای رفتار کنه! #والدگری #والدین #قشقرق_کودک

13 شهریور 1400 18:14:00

0 بازدید

kermaninarges_psych

نمازم را خوندم و تو ذهنم داشتم ترتیب کارهایی را که دارم تند تند مرور میکردم تا به ترتیب انجام بدم، روز خیلی شلوغی بود و فردا شلوغ تر، اومد تو جا نمازم، گفت اینجا ماشین سواریه، می خواست بشینه توی چادرم و با بازی که از خودش اختراع کرده مهر ها را زیر چادر قایم کنه! هنوز هم لیست کارهام تو ذهنم ردیف شده بود. و دلم میخواست سریع پاشم. یه لحظه نگاهش کردم، احساس کردم چه قدر زمان با بچه ها کنده! انگار تمام دنیا وامیسته و فقط اون لحظه و اون بازی مهمه! کارهای به ظاهر مهم ما چه قدر غیر مهم هستند در برابر لذت لحظات! نشستم، شاید کمتر از ده دقیقه طول کشید، #لذت_لحظات #منتالیزیشن #نگاه_به_درون #فرزندپروری_آگاهانه

09 دی 1400 18:36:35

9 بازدید

kermaninarges_psych

باباهای عزیز، میدونم که این روزها مرد بودن کار ساده ای نیست. مسئولیت کار و خانواده و فراهم کردن شرایط مناسب برای زندگی و رشد در شرایط نابسامان اقتصادی چه قدر میتونه پیچیده ، کلافه کننده و حتی نا امید کننده باشه، ولی بدونید توی ذهن های کوچک فرزندتون، شما قوی ترین کسی هستید که میتونه مراقب همه چیز باشه. تنها آغوش دنیا که میشه با کمکش برعکس شد، ولی بدون ترس و نگرانی از ته دل شاد بود. در میان بازوهای قدرتمند شما است. بعد از همه و گرفتاریها و مشغولیت ها حواسمون به اون نگاه‌های تیز بین باشه! ببینیم اونا دارند چی از ما می‌بینند؟ همین قدر که از صمیم قلب دوستشون داریم، اونا هم این عشق را از ما می‌گیرند؟ این نگاه قدرتمند و حمایت گرانه حتی شامل پدر هایی که قید حیات نیستند هم میشه، مهم اون تصوری که فرزند از پدرش در ذهنش داره، فرزند ۳ یا حتی۵۰ ساله منظورمه! یک سوال مهم، به نظر شما بچه ها نیاز دارند تصور کنند که پدرشون سوپر هیرو و خیلی قدرتمنده، یا نیاز دارند با واقعیتی که وجود داره روبرو بشند؟ #روز_پدر #بابا #عیدانه #عید #حمایت #فرزند_پروری #فرزندپروری_آگاهانه #کودک_شاد #والدین_آگاه

25 بهمن 1400 13:41:43

17 بازدید

kermaninarges_psych

آخر اسفند زمان خیلی خوبیه برای بررسی آنچه گذشت و برنامه ریزی برای آنچه در پیش روست! چیزی که بیشتر از همه جالب و تعجب آوره اینه که چه قدر ما در مورد روزهایی که گذشت فراموش کاریم! مسیر زندگی برای ما بهترین راهنما است، به‌خصوص روزهای پر چالش و نگاه دوباره به وقتهایی که به‌ شدت با هيجانات منفی درگیر بودیم آگاهی بهش هستند، در حالی که ما بدون توجه به درس هایی که گرفتیم باز اشتباهات را تکرار میکنیم! در روزهای پایانی سال، مرور روزهایی که گذشت، و پاسخ به سولات ساده ای شبیه این میتونه خیلی کمک کننده باشه، به یک ورق کاغذ هم بیشتر نیاز نیست. فقط توصیه میکنم فرزندانتان را هم در این کار سهیم کنید. پاسخ به ۵ سوال بالا میتونه یک نقشه راه جالبی در پیش رو شما بگذاره! تصمیم گیری در مورد مدل رابطه یا شناخت دلایلی که با بعضی فضاها یا افراد احساسات منفی تجربه می‌کنید. همراهی بیشتر با فضاها و افرادی که احساسات مثبت را در شما رشد میدهند. شاید از نو گرفتن ارتباط با افراد همه زندگی مون که حتی قلبا به ما نزدیک هستند ولی خیلی وقته ازشون دور موندیم! انرژی های ما معمولا به ما راست میگند ، و پاسخ به این سوالات میتونه مسیر پیش رو را روشن تر کنه! اگر فکر می‌کنید بعدا ممکنه یادتون بره سیوش کنید که گه گاهی سر بزنید و باز به این سوالات برای خودتون جواب بدید: امیدوارم که این سولات بتونه به شما کمک کنه یکی از بهترین سال های عمرتون را پیش رو داشته باشید. #سال_نو #برنامه_ ریزی #نوروز ۱۴۰۱ #بهار

28 اسفند 1400 19:09:29

16 بازدید

نرگس کرمانی

0

0

حدودا نه یا ده سال پیش، دو تا بودند. دم ایستگاه اتوبوس سرکوچه ما ایستاده بودند، نه اون قدر بلند قد و تنومند ، نه خیلی نازک و بچه سال، در مورد سن درخت ها چیزی نمیدونم، ولی احتمالا شش سال داشتند، همسال و هم‌ جنس، پاییز بود و من هر روز که منتظر اتوبوس می‌ایستادیم خواسته یا ناخواسته نگاهم بهشون می‌افتاد. یکی پاییزی شده بود. با برگ های زرد و قرمز و نارنجی، ولی دومی چنان سبزی را در خودش حفظ کرده بود که گویی هیچ رنگی به جز سبز شایسته ستایش نیست. و من گمان میکردم عجب مقاومتی! ‏درخت اول رنگ به رنگ شد تمام زرد و قرمز تجلی کامل پاییز. دومی همچنان سبز باقی ماند، انگار که زیر بار پاییز نرفته باشد. سرمای زمستان اما قوی تر از آن بود که بخواهد تمام سال را دوام بیاورد! یک ماه نشد که برگ ها همان طور سبز ولی بی جون و بی رمق ریختند. و هر دو درخت بی برگ آماده زمستان شدند. آن یکی پاییز را به تمامی چشیده و با رنگ رنگ‌ برگ ها چشم رهگذران را نوازش کرده بود. و دومی با مقاومت در برابر فصل برگ ریز بدون هیچ تغییر رنگی از فصل عبور کرد. قصه این دو درخت در پاییز آن سال عبرت روزگار من شد‌، گاهی مقاومت در برابر تغییر و اصرار بر سبزی گذشته رنگارنگ پاییزمان را بی رمق می‌کند.

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

kermaninarges_psych

نرگس کرمانی

0

0

حدودا نه یا ده سال پیش، دو تا بودند. دم ایستگاه اتوبوس سرکوچه ما ایستاده بودند، نه اون قدر بلند قد و تنومند ، نه خیلی نازک و بچه سال، در مورد سن درخت ها چیزی نمیدونم، ولی احتمالا شش سال داشتند، همسال و هم‌ جنس، پاییز بود و من هر روز که منتظر اتوبوس می‌ایستادیم خواسته یا ناخواسته نگاهم بهشون می‌افتاد. یکی پاییزی شده بود. با برگ های زرد و قرمز و نارنجی، ولی دومی چنان سبزی را در خودش حفظ کرده بود که گویی هیچ رنگی به جز سبز شایسته ستایش نیست. و من گمان میکردم عجب مقاومتی! ‏درخت اول رنگ به رنگ شد تمام زرد و قرمز تجلی کامل پاییز. دومی همچنان سبز باقی ماند، انگار که زیر بار پاییز نرفته باشد. سرمای زمستان اما قوی تر از آن بود که بخواهد تمام سال را دوام بیاورد! یک ماه نشد که برگ ها همان طور سبز ولی بی جون و بی رمق ریختند. و هر دو درخت بی برگ آماده زمستان شدند. آن یکی پاییز را به تمامی چشیده و با رنگ رنگ‌ برگ ها چشم رهگذران را نوازش کرده بود. و دومی با مقاومت در برابر فصل برگ ریز بدون هیچ تغییر رنگی از فصل عبور کرد. قصه این دو درخت در پاییز آن سال عبرت روزگار من شد‌، گاهی مقاومت در برابر تغییر و اصرار بر سبزی گذشته رنگارنگ پاییزمان را بی رمق می‌کند.

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن